مثنوی « داغ » ( زبان حال زینب کبری سلام الله علیها ) روزگاری من و تو عاشق کویی بودیم فاطمه جان ! تشنه ی جام سبویی بودیم هلا ای دل بیا تا پربگیریم ! سراغ از اصغر و اکبر بگیریم ! اسبِ بی صاحب ،« فرات و علقمه » کاروان و کودکان و همهمه ! چون عاشقی بی پاو سرعباس را زیبا نگر نقشِ لطیفِ مُهرِاین در لطفِ آن دیبا نگر! با حسین از کربلا تا موج خون هم ره و هم ساز با عشق و جنون بذرِ صبوری کِشته ام از درد او دلخسته ام گویاسخن چون سوسنی در خیمه ها لب بستهام چشم نرگس شاهد سیمای زینب « مارأیتُ ...» جلوه ی زیبای زینب آن که انسان را از این ظلمت رهاند زینب است آن که کشتی را سوی ساحل رساند زینب است شعله ای کان تا ابد هرگز نمیرد کربلاست دخترِشاهِ نجف درماتم و اندر بلاست از شور و نوا « صبا » چه داری ؟! از پرده ی بی نوا چه داری ؟! موسی صباغیان.1390/4/24 - قم
نظرات شما عزیزان:
|
About
به سایت ادبیات پارسی خوش آمدید Archivesارديبهشت 1391فروردين 1391 Authorsاستاد موسی صباغیانLinks
ادبیات
تبادل
لینک هوشمند
SpecificLinkDump |